Tag Archives: حضرت زهرا سلام الله علیها

این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!

 
باران گرفت و قصه دریا شروع شد
تکبیرهای جنگل و صحرا شروع شد

بابا که رفت دختر خود را بغل کند
بغضش گرفت و عشق همانجا شروع شد

صف بسته بود جمع ملائک در انتظار
پرده کنار رفت و تماشا شروع شد

کوثر به جوش آمد و رضوان خروش کرد
جشن و سرور عالم بالا شروع شد

چشمش به چشمهای پدر خورد و بعد از آن
لبخندهای ام ابیها شروع شد
***
تا سالها برای پدر، مادری کند
همراه او بماند و پیغمبری کند

تا عشق را نفس بکشد در هوای او
بابا برای او شود و او برای او

هی دور او بچرخد و پروانه ای شود
دستش برای موی پدر شانه ای شود

خیره شود به صورت او تا به ماه خود-
بوی بهشت هدیه کند با نگاه خود

تا پاره ی تنش بشود، میوه ی دلش
آئینه ای مقابل شکل و شمایلش

تا سالها همین بشود ماجرای او:
بابا برای او شود و او برای او
***
بادی وزید و خنده ی دریا تمام شد
احساس خوب جنگل و صحرا تمام شد

خورشید او غروب خودش را بغل گرفت
یخ بست قلب عالم و گرما تمام شد

آئینه ای شکست و غمی انعکاس کرد
آئین مهربانی دنیا تمام شد

تنها بهانه بود برای وجود او
راهی شد و بهانه ی زهرا تمام شد
***
این کار، کار کیست؟! چه بد می زند به در
باور نکردنیست ، لگد می زند به در؟!

مشعل گرفته است که آتش به پا کند
یا با طناب دست شما را جدا کند

شاید تو بی علی شوی و او بدون تو…
از پشت در صدا بزنی یا علی نرو!

یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها
نامش نیفتد از دهنت تا به انتها

یعنی بجنگ! وقت تماشا نمانده است
یعنی به او نشان بده تنها نمانده است
***
اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟!
تنها ترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!

اینجا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!
آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!

دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها
بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟!

این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!
هی دست مشت کرده به دیوار می زند
***
حق دارد او که طاقت این روز را نداشت
روزی که خانه دست کم از کربلا نداشت

روزی که از صدای غمت شهر خسته شد
روزی که چشمهای تو یکباره بسته شد

روزی که زخمهای عمیقت دوا نداشت
روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت

ای کاش بر زمین اثری از فدک نبود
ای کاش دست شوهر تو بی نمک نبود
***
توفان گرفت و آن شب یلدا شروع شد
خون گریه های عالم بالا شروع شد…

شاعر: حسن اسحاقی
منبع

مدح امام حسن عسگری علیه السلام؛ حاج غلام‌رضا سازگار


ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
برای مشاهده در اندازه واقعی روی عکس کلیک نمایید

 
مدح امام حسن عسگری علیه السلام از زبان حاج غلام‌رضا سازگار
 
گلشن توحید آباد امام عسکری است
دل بهشت نور با یاد امام عسکری است
جنت موعود میعاد امام عسکری است
مژده یاران عید میلاد امام عسکری است

کیست این مولود فرزند علی مرتضاست
قره العین علی بن جواد بن الرضاست

درّ ده دریا و بحر یک دُرِ ناب خدا
نجل هادی آفتاب حسن مصباح الهدی
رهروان را رهنما و رهبران را مقتدا
سرّ بعد از انتها و نور قبل از ابتدا

هم زکی هم عسکری هم نام نیکویش حسن
رخ حسن خُلقش حسن خَلقش حسن

ماه ده برج شرف خورشید حُسن پنج تن
عسکرش جن و ملایک خود ولی ذوالمنن
مهر او شیرین تر است از جان شیرین در بدن
نام نیکویش حسن چشم و چراغ بوالحسن

صد بهشت لاله ی توحید در لبخند اوست
عالمی در انتظار مقدم فرزند اوست

گر چه عمری در میان دشمنان تبعید بود
دوستان را رهنما در عالم توحید بود
در درون ابرهای تیرگی خورشید بود
شیعه را در موج ظلمت پرتو امید بود

با وجود آن بهین نجل بتول طاهره
کعبه ی امّید خلق عالمی شد سامره

نقش وجه الله اعظم حُسن بی مانند او
می درخشد یک محمد نور در لبخند او
گردن تسلیم خلقت تا ابد در بند او
حجه بن العسکری گوید منم فرزند او

با وجود آن همه تبعید و دوران کمش
ریزه خوار سفره ی فضل و شرف شد عالمش

ای فروزان ماه عالم در حجاب سامره
گشته بر دور مزارت آفتاب سامره
بوتراب بوترابی در تراب سامره
بر رحمت گشته از فیضت سحاب سامره

اختران آسمان در ظلّ دیوار توأند
آسمانی ها زمین بوسان زوّار توأند

سامره یک آسمان توحید دارد در بغل
سامره یک کعبه ی امید دارد در بغل
سامره دو ماه و دو خورشید دارد در بغل
سامره ماهی که نتوان دید دارد در بغل

روز و شب دائم سلام خلق و حیّ داورت
بر تو و باب تو و برعمه و بر همسرت

باب تو همچون تو وجه الله ذوالمن پرورد
عمه‌ات در وادی جان طور ایمن پرورد
مکتب مهر و وفا در قلب دشمن پرورد
نرگست ریحانه چون مهدی به دامن پرورد

فرشیان در عرش می گردند گرد حائرت
روح می گیرند از فیض دعای زائرت

ای قرار دل که دل شد بی قرارت یا حسن
جان خوبان جهان یکسر نثارت یا حسن
ماه نرگس بوسه گیرد از مزارت یا حسن
روح، مرغ کوچکی در شاخسارت یا حسن

ده ولی الله اعظم را سرور سینه ای
یک جمال و چارده خورشید را آیینه ای

تا گشودی لب، بهار معرفت آغاز شد
مرغ جان بر شاخسار علم در پرواز شد
رهروان علم را پیوسته کشف راز شد
سرّ کفر افشا شد و مشت نصارا باز شد

ای فدای دانش و فضل و کمال و علم تو
می طراود خُلق و خوی مصطفی از حلم تو

خاک راه زائرت از مشک و عنبر بهتر است
ریگ صحرایت ز لعل و درّ و گوهر بهتر است
مهر تو از کل نعمت های داور بهتر است
مدح تو از جان شیرینم به پیکر بهتر است

هر که بودم هر که هستم یا امام عسکری
خویشتن را بر تو بستم یا امام عسکری

گر چه خارم سر بر آوردم ز بستان شما
با عنایات شما گشتم ثناخوان شما
رنگ و بو بگرفتم از باغ و گلستان شما
این من و دست تهی این لطف و احسان شما

تا ثنا خوان شمایم سرفراز عالمم
دست بوس میثم دار ولایت، «میثمم»

شاعر: حاج غلام‌رضا سازگار
منبع