السلام علیک یا حسن بن علی العسکری
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد به خود می پیچد
زهر از سینه آقا جگرش را می خواست
آسمانیست امامی که زمین افتاده
آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست
شعله زهر که بد جور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظهی آخر خود روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
شاعر: حاج غلامرضا سازگار (میثم)
منبع